وزیده بود و سایه ابر کنار میرفت
عطری داشت که آفتاب پرانده بود و راه را پیدا نمی کرد
کنار بیابان نشست, از کم و کاستی ها فراموشش شد
نوازشگر سنگ ها شد, خاک شدند
هم نوای چشمه ها شد, خشکیدند
هم ترانه گنجشک ها شد, پریدند
همدم چنارها شد, خزان شدند
هم دل آفتاب شد و بیایان دوباره راه شد...
آری همدل آفتاب باید بود! این الهه گرم نامیرا
برچسب : نویسنده : nafiresimorgho بازدید : 28