قطره

ساخت وبلاگ

برایم از باغ خرمالو عکس فرستاده بود. من تا بحال درخت خزان زده خرمالو را بی برگ و پربار ندیده بودم. و این شد که با هر باران خزان, پر میکشم تا بهشهر, به خزان نشستن درختهای خرمالو را زندگی میکنم و با سر خوردن قطره های باران روی شاخه های بی برگش یادم می آید که یاری نشسته بود شانه به شانه راستم و هنوز بخیه به پهلویش داشت. می بارید و دیگر نمیشد شبنم نامیدش. سرازیر که می شد از کنار لبش می چکید روی دست من. گوشه آستینم از اشکش خیس بود.

امروز هم چاله های آب این کوچه آینه شاخه ها بودند. گاهی برگی می افتاد و آینه موج بر میداشت. گاهی قطره ای روی گونه ام می نشست و مرا یاد یاری می انداخت.

+ نوشته شده در ۱۴۰۲/۰۹/۰۸ساعت توسط اسماء

نفیرسیمرغ...
ما را در سایت نفیرسیمرغ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nafiresimorgho بازدید : 40 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1402 ساعت: 15:21