نشسته روی صندلی، مرز بین چارقد مشکی و چادرش معلوم نیست. اما پنجه سفید و درخشانش با سرانگشت های حنا شده نظرم را جلب کرد. دستش را به سمت زانویش برد، دامن مخمل گلدار سرخابی اش را روی پایش صاف کرد و زیبایی دو چندان شد.
نزدیک شدم و با خودم فکر کردم اسمش بی بی سمیه است و دلم خواست روی قالی لاکی رنگی کنارش بنشینم و وقتی رویم باز شد و بیتعارف شدم سرم را روی همان دامان خوشرنگ و لطیف بگیرد...
اما حیف من رویم حالا حالا ها باز بشو نیست!
برچسب : نویسنده : nafiresimorgho بازدید : 95