نقطه کانونی

ساخت وبلاگ

همکارم گفته بود مادرم جوانه های کوچک گیاهش را نمی بیند. ظریف و کوچک و نزدیک هستند و چشم هایش نمی بیند. توی ذهنم نقطه کانونی چشم و عینکش را تصور می کنم و مغزم میگوید: اورکا ...اورکا... مشکل از نقطه کانونی است.

نمیدانم چند دقیقه است که کاغذ دستورالعمل مدیریت امور حقوقی را در دست دارم و نمیتوانم روی بیش از دو کلمه اش تمرکز کنم.

جریان چیست؟

پس نظم شنبه ها کجا رفت؟

حساب و کتاب مدیریت افکار چه شد؟

خب اگر جواب الزامیست, باید بگویم دلیل همه اینها حق به جانب بودن است.

فعلا بیخیالش شده ام و پیچ رادیوی گوش هایم را بازکرده ام. هرکه هرچه میگوید گوش میکنم. امروز قابلیت این را دارم که ساعت ها به قصه دل همه گوش کنم. من امروز بجای دوست داشتن سپیدار ها شنیدار ها را بیشتر میخواهم.

با من حرف بزن...


پ.ن

بطور استثنا کامنت ها باز است اما هیچ کامنتی برای سایر دوستان منتشر نمی شود.

+ نوشته شده در ۱۴۰۱/۱۰/۲۴ساعت توسط اسماء |

نفیرسیمرغ...
ما را در سایت نفیرسیمرغ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nafiresimorgho بازدید : 86 تاريخ : چهارشنبه 28 دی 1401 ساعت: 12:43