نفیرسیمرغ

ساخت وبلاگ

عینک روی نوک بینی ات بود, سرت را بالا و پایین کردی و صدای "نچ" ات در نهایت بی تفاوتی توی سرم پیچید.

میدانم هیچوقت هیچ امیدی به من نداری.

چه کنم که خدا تافته ام را جدا بافته؟

+ نوشته شده در ۱۴۰۳/۰۱/۱۸ساعت توسط اسماء

نفیرسیمرغ...
ما را در سایت نفیرسیمرغ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nafiresimorgho بازدید : 1 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 15:36

من گفته بودم خسته میشوم از رنگهای تکراری...نگفته بودم ؟!گفته بودم زانوهایم توان دویدن ندارد...گفته بودم اراده کن تا تو را اولین ببینم...گفته بودم از پیگیری خوبی ها محرومم نکن...مرا به هر سویی نکشان...با هر خواستنی مرا آزمایش مکن...دلم را در بند هر مهری نکش...تنهایم مگذار...نگفته بودم؟!تو نگفته میدانی! ای خدای نگفته ها و نشنیده ها...دوباره پناه میخواهمبرچسب‌ها: رمضان, نوروز ۱۴۰۳, نفیرسیمرغ + نوشته شده در ۱۴۰۳/۰۱/۰۸ساعت توسط اسماء نفیرسیمرغ...ادامه مطلب
ما را در سایت نفیرسیمرغ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nafiresimorgho بازدید : 4 تاريخ : شنبه 18 فروردين 1403 ساعت: 4:53

در سایه پیدا شدم، دلم چیز دیگری خواسته بود... نفیرسیمرغ...
ما را در سایت نفیرسیمرغ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nafiresimorgho بازدید : 2 تاريخ : شنبه 18 فروردين 1403 ساعت: 4:53

از من حالم را بپرس...وقتی میدانم خیلی از دریا ها آبی نیستند,وقتی موازی های سایه با موازی های آفتاب دلچسب و رخوت آور را خوب بلدم,از من حالم را بپرس...وقتی می دانم برای خوب بودن باید حساب بانکی ات پر باشد و تنت سلامت,وقتی دلم دیگر 20متر از پارکینگ خانه مان را دوست ندارد,از من حالم را بپرس...وقتی نمیدانم هایم آنقدر زیاد است که در نظر رندان احمق مینمایم,وقتی نمیدانم چه لباسهایی مد روز است,وقتی نمی دانم چه فرقی میکند امروز چندشنبه باشد,از من حالم را بپرس...برچسب‌ها: نفیرسیمرغ, رفاقت, شاعرانه + نوشته شده در ۱۴۰۲/۱۱/۲۵ساعت توسط اسماء نفیرسیمرغ...ادامه مطلب
ما را در سایت نفیرسیمرغ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nafiresimorgho بازدید : 9 تاريخ : يکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت: 12:41

حیف نیست حالا که برای کشتی پاره ای لنگر بوده ای با این واژه ها احساس سربار بودن به او بدهی؟

مادری وقف بودن نیست, میدانم... اما کاش با لطفت زخم نزنی...


برچسب‌ها: مادرانه, کشتی پاره, لنگر
+ نوشته شده در ۱۴۰۲/۱۲/۰۱ساعت توسط اسماء

نفیرسیمرغ...
ما را در سایت نفیرسیمرغ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nafiresimorgho بازدید : 6 تاريخ : يکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت: 12:41

از میان خیلی ها... قلاب تو دهان گیر من شده و برای توست که در هر گردابی شنا میکنم و فرقی ندارد دیگر که گل آلود باشد یا نه.قلاب را که بکشی، به تو نزدیک خواهم شد، رهایم کنی اسیر ساحل خواهم بود.من ماهی تمثیلی تو ام!اما...همیشه در رویا پرنده بوده ام. هواصیل آزاد و وحشیکه نه پای در بند دارد و نه خیال یک جا ماندن.ببین! بخاطر تو پرواز نمی‌ کنم...منتی نیست ...فقط مرا ببین... قلاب در دهان برای تو در هر گردابی، هر مردابی، هر اقیانوسی... + نوشته شده در ۱۴۰۲/۱۱/۰۱ساعت توسط اسماء نفیرسیمرغ...ادامه مطلب
ما را در سایت نفیرسیمرغ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nafiresimorgho بازدید : 19 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1402 ساعت: 14:55

گفت سیزده سال است کار میکنم... کم نیست ها... 13 سااااااال

و به این فکر میکنم که حسرتی در کشش الف نهفته.

نمیخواهم حسرت اینچنینی گریبانم را بگیرد...همین حالا باید کاری بکنم.

+ نوشته شده در ۱۴۰۲/۱۱/۱۵ساعت توسط اسماء

نفیرسیمرغ...
ما را در سایت نفیرسیمرغ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nafiresimorgho بازدید : 18 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1402 ساعت: 14:55

کدوم پاییز زمستونو خبر کرد؟ اصلا چرا باغچه ها هنوز برامون گل ندادن؟ مگه بذری کاشته بودیم؟ نفیرسیمرغ...
ما را در سایت نفیرسیمرغ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nafiresimorgho بازدید : 62 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1402 ساعت: 19:52

تو اون کوچه که اسمش دلگشا بود... دلم تنگ کسی هست؟این ابر ها را از روی سرم میپرانم و فال گوش می ایستم. میگوید من میروم اما همسرم را استخدام کنید. گریه می کند و بازهم جواب رد می شنود. کسی که متولی استخدام است اگر نامش رئیس است یا هرچه, براحتی دست رد به سینه اش زد و گفت من که نمیتوانم آبروی تشکیلاتم را با یک نیروی سن بالا با عملکرد پایین ببرم!هرکه نداند من و خدا میدانیم چه پرسنل به درد نخوری را استخدام میکند, صرفا جهت تکمیل حرم سرا !آرزو میکنم هیچ کسی دست به دامن نامردانِ خود بینِ خود خدا انگار نشود.او رفت و دوباره ابرها آمدند... تو اون کوچه که اسمش دلگشا بود, دلم تنگ کسی هست... صرفا موزیک پلی می شود ودلم تنگ کسی نیست! + نوشته شده در ۱۴۰۲/۰۹/۲۷ساعت توسط اسماء نفیرسیمرغ...ادامه مطلب
ما را در سایت نفیرسیمرغ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nafiresimorgho بازدید : 16 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 19:13

برایم از باغ خرمالو عکس فرستاده بود. من تا بحال درخت خزان زده خرمالو را بی برگ و پربار ندیده بودم. و این شد که با هر باران خزان, پر میکشم تا بهشهر, به خزان نشستن درختهای خرمالو را زندگی میکنم و با سر خوردن قطره های باران روی شاخه های بی برگش یادم می آید که یاری نشسته بود شانه به شانه راستم و هنوز بخیه به پهلویش داشت. می بارید و دیگر نمیشد شبنم نامیدش. سرازیر که می شد از کنار لبش می چکید روی دست من. گوشه آستینم از اشکش خیس بود.امروز هم چاله های آب این کوچه آینه شاخه ها بودند. گاهی برگی می افتاد و آینه موج بر میداشت. گاهی قطره ای روی گونه ام می نشست و مرا یاد یاری می انداخت. + نوشته شده در ۱۴۰۲/۰۹/۰۸ساعت توسط اسماء نفیرسیمرغ...ادامه مطلب
ما را در سایت نفیرسیمرغ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nafiresimorgho بازدید : 38 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1402 ساعت: 15:21